چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۱ - ۱۶:۵۹

در نشست ادبی «خیال‌های دانشورانه» عنوان شد:

دانشجو، معادل حق‌گرایی، عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری است

نشست ادبی خیال دانشورانه

غلامرضا کافی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز در نشست ادبی «خیال‌های دانشورانه»، دانشجو را معادل حق‌گرایی، عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری دانست و بر مطالبه‌گری آنها در عین داشتن وقار، منش و رفتار شایسته تأکید کرد.

به گزارش روابط عمومی اداره‌کل کتابخانه‌های عمومی استان فارس، به مناسبت روز دانشجو، محفل ادبی قند پارسی اداره‌کل، نشست ادبی «خیال‌های دانشورانه» را با حضور روح‌الله منوچهری، مدیرکل؛ غلامرضا کافی، دبیر محفل و جمعی از دانشجویان شاعر و مؤلف برگزار کرد.

غلامرضا کافی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز و دبیر محفل ادبی قند پارسی در این نشست با اشاره به اینکه روز دانشجو، روز گرامیداشت علم و دانشوری است عنوان کرد: اگر به گذشته نه چندان دور و دهه شصت برگردیم، می‌بینیم شعر مؤثر ما، شعر دانشجویی است و از جریان قوی شعر دانشجویی شاعرانی چون قیصر امین‌پور ظهور می‌کنند.

دانشجو، معادل حق‌گرایی، عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری است

وی ادامه داد: دانشجو در قبل از انقلاب کسی بود که کتاب‌های شریعتی را بخواند. بعد از انقلاب ذوق و سلیقه عوض شد و طبع دانشجویان به سمت سهراب سپهری سوق داده شد؛ شعر سهراب تسکین بخش فضای جنگ بود.

کافی دانشجو را معادل حق‌گرایی، عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری دانست و گفت: دانشجو دارای یک ذهن هوشیار است و همچنان که تعالی‌اندیش است باید به دنبال مطالبه‌گری از هر دولتی باشد و در عین حال وجاهت، وقار، منش و رفتار شایسته دانشجو داشته باشد.

روح‌الله منوچهری، مدیرکل کتابخانه‌های عمومی فارس، نیز در این نشست ضمن تبریک روز دانشجو عنوان کرد: روز دانشجو یک روز مبارک است که باعث ایجاد یک روحیه مطالبه‌گری در همه به‌ویژه دانشجویان می‌شود.

دانشجو، معادل حق‌گرایی، عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری است

منوچهری ادامه داد: در دین اسلام علم‌آموزی و فراگیری دانش بسیار توصیه شده است تا جایی که پیامبر اسلام فرموده است: «علم را بیاموزید ولو در چین» و در جایی دیگر فرموده‌اند: «علم اگر در ثریا باشد مردمانی از پارس بدان دست خواهند یافت». اینها همه جایگاه رفیع دانش و ایرانیان را در کسب علم نشان می‌دهد.

وی به رابطه دانشجو و علم‌آموزی اشاره کرد و گفت: دانشجویی، علم‌آموزی و کسب تخصص مواردی است که جوانان به دنبال آن هستند تا دانش خود را از نسلی به نسل دیگر منتقل کنند و تجربیات خود را با بقیه به اشتراک گذارند. در این راه، بهترین وسیله برای انتقال علم و دانش کتاب است.

در ادامه این نشست، دانشجویان شاعر و مؤلف به خوانش اشعار خود پرداختند.

علیرضا افراز از دانشجویان دانشگاه شیراز در این نشست به خوانش شعری از اشعار خود با موضوع ایران پرداخت:

دانشجو، معادل حق‌گرایی، عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری است

ای زورق بگذشته زِ طوفان، وطن من
آزاد و رها گشته ی زندان، وطن من

 ای مرغک بشکسته قفس بال برافشان
تا بام جهان بر سر ایوان وطن من

ای سرو تنومند کهن در رَه سیلاب
پیچیده به گرداب تو بنیان وطن من

ای نقش تنت زخمی بی مهری ایام
دائم به دلت داغ فراران وطن من

ای شیر در این بیشه دیرینه بپا خیز
هر گوشه کمین کرده شغالان وطن من

ای صف زده گرد اندر تو لشکر توران
سردار سپاه رستم دستان وطن من

ای کوه دماوند سپید عرصه سیمرغ
منفک ز تو جولانگه زاغان وطن من

ای فرّه شاهنشهی ای آتش زرتشت
دارا و جم و کوروش و ساسان وطن من

ای سوگ سیاوش شده ای کشور مظلوم
بگذر تو از این آتش فتّان وطن من

ای آهوی مشکین سیه چشم ختایی
گرگان ز پی ات چنگ به دندان وطن من

ای ملک ادب پرور فردوسی و حافظ
ای شیخ اجل، باغ گلستان وطن من

ای مهد تمدن ز تو گهواره تاریخ
فرهنگ تو چون چشمه جوشان وطن من

ای بانگ رسای تو طنین گشته در عالم
فریاد فرو خورده دوران وطن من

ای مادر گیتی بنواز دست محبت
بر خاک عراق و یمن، افغان وطن من

ای لاله خونین جگر، ای دشت شقایق
گلگون رخت از خون شهیدان وطن من

ای در شب ظلمت زدگان نور ولایت
خورشید درخشان مَه تابان وطن من

ای خیمه گه قائم موعود زمانه
او هست علمدار و نگهبان وطن من

ای بر دل خشکیده چو باران امیدی
ای شبنم گل، عطر بهاران وطن من

ای پرچم زیبای تو گردد کفن من
روزی دهد افراز به رهت جان وطن من

ای تا به ابد نام تو جاوید بماناد
جمهوری اسلامی ایران وطن من

در ادامه محمد جواد روستایی به خوانش شعری از اشعار خود با موضوع «فاطمیه» پرداخت:

دانشجو، معادل حق‌گرایی، عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری است

امواج غم دوباره به دریای ما رسید
ابر سیاه ماتم و درد و عزا رسید

با صد شتاب مثل غزالی گریخته
آمد به پشت خانه خیرالنساء رسید

بعد از رسول حق دگر از خانه علی
بانگ فغان و ناله ز آل عبا  رسید

گویند  قد مادر زاری کمان شده
فریاد او ز شدت درد بر ملا رسید

وقتی شکست حرمت زهرای محترم
آتش به درب خانه ی خیر النسا رسید

گویند که مرتضی یلی بود به روزگار
اما صدای گریه ی او تا خدا رسید

دیگر به کودکان علی روز غم رسید
آخر ببین که قصه ی آنها کجا رسید

شاه شهید و زینب کبری و مجتبی
از بهر هریکی غم و رنج و بلا رسید

از ضرب سیلی مادر زینب ز پا فتاد
بغضی شدید در گلوی مجتبی رسید

اصلا میان کوچه چه گشته که مجتبی
گرید چنان که ناله ی او بر سما رسید

مادر دگر به موی حسین شانه ای نزد
این داغ بر دل شه کرب و بلا رسید

کرده سکوت فاطمه، گریه نمیکند
حرف نگفته ی دل زارش کجا رسید؟

این خانه بوی خنده ندید بعد فاطمه
تازه شروع قصه کرب و بلا رسید

مادر غریب بود که حسینش غریب شد
گرد غریبی بر دل آل عبا رسید

بی فاطمیه ماه محرم غریبه است
روضه کنار گریه زهرا بجا رسید

بی خط رهبری نشود رهنما کسی
حب ولایتش به دل و جان ما رسید

ای شاعر حزین کمی کن تاملی
بنگر که عزتت ز کدامین دعا رسید

علی شیربانیان دانشجوی مهندسی برق نیز ضمن معرفی کتاب خود با عنوان «زمزمه‌های دلتنگی» به خوانش شعری عاشقانه از اشعار خود پرداخت:

دانشجو، معادل حق‌گرایی، عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری است

بال های روسری از صورتت وا می شود
نخ به دستِ باد داده بی محابا می شود

بین ما تنها فقط میزی نشسته بر زمین
بین ما حالا فقط یک چیز معنا می شود

زل زدم در چشم هایت نکته ای را دیده ام
نکته ای را که فقط در تو تماشا می شود

باغ های دور و بر در چشم تو زیبا ترند
سبز تر از قبل وقتی چشم ها وا می شود

دست من را می کشانی سمت باغی آشنا
این مراحل در خیالم مثل رویا می شود

تا که می خواهم بچینم غنچه ای را از لبت
باغبان از گوشه ای در باغ پیدا می شود

شعر در اوج خودش از دست من در می رود
تاکه می خوانم برایت باز زیبا می شود

«باز می پرسی چطور اینگونه عاشق شد دلت»
بیت پایانم جواب این معما می شود

من که عاشق نیستم شعرم چُنین گل می کند
وای اگر عاشق شوم هر بیت غوغا می شود

در پایان سارا بردبار نیز به خوانش اشعاری عاشقانه از سروده‌های خود پرداخت:

خواستم دل بدهم جام مِی از دستم رفت
این تب و تاب زمان وای کِی از دستم رفت

گله کردم بخدا تا به کجا باید باخت
ولی افسوس که آمار هِی از دستم رفت

خواستم تا که از او باز بگویم شعری
ای امان از دل غافل که وِی از دستم رفت

ساز دل کوک نشد بعد تو کم آوردم
چونکه احساس دف و تار و نِی از دستم رفت

حال من ماندم و این حال پریشان چه کنم
آخرش ماه زمستان و دِی از دستم رفت

عشق یعنی که تو فرمان بدهی، جان بدهم
تا تو هستی به دلم پرتو ایمان بدهم

آنقدر مست شوم از همه‌ی بودن تو
که جهان را بفروشم به تو ارزان بدهم

هستی و زندگی‌ام از تو توان می‌گیرد
بهر ماندن به تو سوگند به قرآن بدهم

درهوای تو نفس حس قشنگی دارد
به کویر دل خود مژده‌ی باران بدهم

دفترم پر شده از شعر تَرم پس باید
تا همین جا به غزل فرصت پایان بدهم

ارسال نظر

    • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
    • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.
1 + 11 =